پارت۸ رمان (فیک) [بد بوی من // My bad boy ]
پارت۸ #فیک #رمان_بی_تی_اس #بی_تی_اس #رمان #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
جیمین:ته با خواهرم درست صحبت کن
_بکش کنار ببینم
(ته رفت و میونگ الکی خودشو داشت لوس میکرد برای اون داداشش...منم دیدم تنها توی حیاط رفت نشست و سرشو با دستاش گرفت گفتم برم پیشش)
(رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی کمرش و آروم ضربه میزدم که عصبانیتش کم شه)
+ت...وی..آروم باش
_دستتو بکش...من تصمیممو گرفتم..
+باشه...خب؟چیشد؟(دستشو برداشت)
_...دشمن..
+باشه..باشه..پس ببخشید که بغلت کردم و سرتو بوس کردم خب من دیگه میرم آقای کیم..(داشتم میرفتم که اینو گفت)
_اون دختره..میونگ
+مهم نی..(پرید وسط حرفم)
_باهاش در نیوفت اون...(که زنگ خورد...)
+به کسی ربطی نداره خودت گفتی دشمن پس..(اومدم برم که گفت)
_اون یه مریض روانیه..
+اشکال نداره منم مثل اون روانی میشم(راستش یکم ناراحت شدم که گفت ما باهم دشمن بشیم اما خب من این۴ سالو تحمل کردم مثل ۴ سال پیش خودش شروع کرد.......پاشدم و رفتم اما منظورش از مریض روانی چیبود؟هع حتما اون دیوونه ی این ته ته ی احمق ماست😂)
(رفتم تو کلاس..دیدم اون دختره ی پرو داره چپ چپ نگام میکنه که منم یه چشم غره بهش رفتم که پاشد اومد سمتم که دوستاش گرفتنش و نشست منم رفتم به چه وون گفتم که سریع وسایلشو جمع کنه بیاد حیاط پشتی)
×باشه الان میام
(رفتیم اونجا و همه چی رو براش تعریف کردم)
×وای عجب ماجرایی شدا
+آره...(که یهو حس کردم صدای ته اومد..من و چه وون رفتیم دیدیم بلههههه..این اکیپشون که اسمش بی تی اس بود داشتن یه پسر رو میزدن منم گفتم برم رو اعصابش...و اون پسر بیچاره رو نجات بدم)
+یااا شماها کلن همیشه از این کارا میکنید؟نچ نچ نچ حیف دلم نمیخواست روز اول کاری کنم اما آقای کیم (تهیونگو میگه)تصمیمشو گرفت..پس(دست پسره رو گرفتم که تمام بدنش یا کبود بود یا خونی و زخمی بود بهش گفتم)
+برو تو اتاق کمک های اولیه
پسره:ب..باشه
کوک:یااا هع تو مگه کی هستی؟واقعا که...اوکی....پس خودت به جای اون بیا کتک بخور
نامجون:(پوزخند)یاا ته به نظرت بهش سخت بگیریم؟
_من نمیدونم هر غلطی دلتون میخواد بکنین
نامجون:یعنی چی تو نمیای؟
_....نع فقط نگاتون میکنم
+.....چع یعنی واقعا فکر میکنین منو بزنین؟
کوک:شاید😼
+اوه راستی ببخشید اما صورت خوشکلتون باید زخمی شه (ادای ناراحت بودن)لتس گوووو
(همه اومدن سمت ا.ت و ا.ت هم هی جاخالی میداد و اونارو کتک میزد)
+اوه یادم رفته بود بگم که بنده کمربند مشکی تکواندو و جودو دارم؟ (ته هم داشت اونارو نگاه میکرد و به کتک خوردن اونا میخندید که اومد سمتمون)
جین:آیی بینی هندسام مو اگه شکونده باشی میکشمتتت
+خب بابا توهم من اونقدرا هم محکم نزدم که بشکنه
کوک:تلافی شو سرت در میارم فکر نکن چون دختر عموشی چیزی بهت نمیگیما
+چ..چی؟شماها میدونستید؟
کوک:..
جیمین:ته با خواهرم درست صحبت کن
_بکش کنار ببینم
(ته رفت و میونگ الکی خودشو داشت لوس میکرد برای اون داداشش...منم دیدم تنها توی حیاط رفت نشست و سرشو با دستاش گرفت گفتم برم پیشش)
(رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی کمرش و آروم ضربه میزدم که عصبانیتش کم شه)
+ت...وی..آروم باش
_دستتو بکش...من تصمیممو گرفتم..
+باشه...خب؟چیشد؟(دستشو برداشت)
_...دشمن..
+باشه..باشه..پس ببخشید که بغلت کردم و سرتو بوس کردم خب من دیگه میرم آقای کیم..(داشتم میرفتم که اینو گفت)
_اون دختره..میونگ
+مهم نی..(پرید وسط حرفم)
_باهاش در نیوفت اون...(که زنگ خورد...)
+به کسی ربطی نداره خودت گفتی دشمن پس..(اومدم برم که گفت)
_اون یه مریض روانیه..
+اشکال نداره منم مثل اون روانی میشم(راستش یکم ناراحت شدم که گفت ما باهم دشمن بشیم اما خب من این۴ سالو تحمل کردم مثل ۴ سال پیش خودش شروع کرد.......پاشدم و رفتم اما منظورش از مریض روانی چیبود؟هع حتما اون دیوونه ی این ته ته ی احمق ماست😂)
(رفتم تو کلاس..دیدم اون دختره ی پرو داره چپ چپ نگام میکنه که منم یه چشم غره بهش رفتم که پاشد اومد سمتم که دوستاش گرفتنش و نشست منم رفتم به چه وون گفتم که سریع وسایلشو جمع کنه بیاد حیاط پشتی)
×باشه الان میام
(رفتیم اونجا و همه چی رو براش تعریف کردم)
×وای عجب ماجرایی شدا
+آره...(که یهو حس کردم صدای ته اومد..من و چه وون رفتیم دیدیم بلههههه..این اکیپشون که اسمش بی تی اس بود داشتن یه پسر رو میزدن منم گفتم برم رو اعصابش...و اون پسر بیچاره رو نجات بدم)
+یااا شماها کلن همیشه از این کارا میکنید؟نچ نچ نچ حیف دلم نمیخواست روز اول کاری کنم اما آقای کیم (تهیونگو میگه)تصمیمشو گرفت..پس(دست پسره رو گرفتم که تمام بدنش یا کبود بود یا خونی و زخمی بود بهش گفتم)
+برو تو اتاق کمک های اولیه
پسره:ب..باشه
کوک:یااا هع تو مگه کی هستی؟واقعا که...اوکی....پس خودت به جای اون بیا کتک بخور
نامجون:(پوزخند)یاا ته به نظرت بهش سخت بگیریم؟
_من نمیدونم هر غلطی دلتون میخواد بکنین
نامجون:یعنی چی تو نمیای؟
_....نع فقط نگاتون میکنم
+.....چع یعنی واقعا فکر میکنین منو بزنین؟
کوک:شاید😼
+اوه راستی ببخشید اما صورت خوشکلتون باید زخمی شه (ادای ناراحت بودن)لتس گوووو
(همه اومدن سمت ا.ت و ا.ت هم هی جاخالی میداد و اونارو کتک میزد)
+اوه یادم رفته بود بگم که بنده کمربند مشکی تکواندو و جودو دارم؟ (ته هم داشت اونارو نگاه میکرد و به کتک خوردن اونا میخندید که اومد سمتمون)
جین:آیی بینی هندسام مو اگه شکونده باشی میکشمتتت
+خب بابا توهم من اونقدرا هم محکم نزدم که بشکنه
کوک:تلافی شو سرت در میارم فکر نکن چون دختر عموشی چیزی بهت نمیگیما
+چ..چی؟شماها میدونستید؟
کوک:..
۸.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.